+ در باغ زیبای پاییزی نشسته بودیم من و تو حرف می زدی از آرزوهای نه چندان دور می گفتی:خوشبختی منتظر ماست،ما فقط با هم خوشبختیم.. تو می گفتی و من خوشبختی را تصور می کردم باران بارید چشمانم را باز کردم تو نبودی بدبختی چکه می کرد دروغ های نم دارت،آتش عشقم را خاموش کرد دودش،اشکم را درآورد باران می بارید و آینده ام را گِل می کرد با کفش های گِلی از روی مخمل احساسم رد شدی و از تو فقط رد پایت مان